قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!