شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کرم حاکم کوفه

تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم می‌دود از دنبالش

كرم حاكمِ كوفه‌ست كه فرزندِ علی
تیر باید ببرد سهم، ز بیت‌المالش!

عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است؟!
یا كه خورشید دمیده‌ست روی تبخالش؟!

کیست این شوکت پُر شور که در دشت حضور
یک چمن یاس شکفته‌ست به استقبالش؟

گوش وا کرده زمین تا شنود تکبیرش
چشم وا کرده سماوات به استهلالش

و شنیدیم به تفصیل ز مردان خدا
ماجرایی که چنین است چنین اجمالش:

هرگز از آب ننوشید علمدار حسین
یاد کرد از لب او، از جگر اطفالش

گفت: والله اُحامی اَبداً عن دینی
با لبِ از عطش و عاطفه مالامالش...