تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست