ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام