پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست