پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت