از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت