ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود