توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس