وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد