وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی