وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی