ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده