وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم