ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم