ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم