این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود