روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم