گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم