هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند