قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن