خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...