پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست