بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است