آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است