دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...