وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم