هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود