ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟