گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست