غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری