بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو