میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را