چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم