از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را