او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست