روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو