بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود