عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست