در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است