گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت