اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو