میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد