او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته