پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته