سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته