یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟