هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست