ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...