وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت